بچههایی که زود بزرگ میشوند: روایتی از دنیای پنهان کودکان کار در ایران
روایت کودکان کار نشان میدهد فقر ساختاری و بیعدالتی اجتماعی، کودکی را از عرصه بازی و آموزش بیرون رانده و به میدان بقا کشانده است؛ زخمی که جامعه هنوز درمان نکرده است.
برای یک سال، دنیای ثنای ۱۰ ساله به گوشهای از یک پیادهروی شلوغ محدود شده بود. ورودش به دنیای کار انتخاب خودش نبود، باری بود که بر دوشش گذاشته شد: «پول نداشتیم، مامانم گفت برو کار کن.» مأموریت روزانهاش این بود که با یک ترازو وزن رهگذران را اندازه بگیرد. کاری که گاهی برادر کوچک پنجسالهاش نیز در آن همراهیاش میکرد. درآمد روزانهاش بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان متغیر بود که تمام آن را به مادرش میداد و تنها مبلغی ناچیز برای خودش باقی میماند.
روزهای اول این تجربه برایش هیجانانگیز بود. صاحب رستورانی در همان نزدیکی به سفارش مادرش مراقب او بود و به او و برادرش غذای رایگان میداد. رهگذران هم گاهی برایشان خوراکی میخریدند. اما به تدریج هیجان جای خود را به خستگی و فرسودگی داد. وقتی خستگیاش را با مادرش در میان گذاشت از او خواسته شد که «چند روز دیگر» هم به کار ادامه دهد.
اما چند روز بعد اتفاقی افتاد که مسیر زندگیاش را تغییر داد. مأموران بهزیستی او و برادرش را در خیابان دستگیر کردند. پس از یک هفته اقامت در مرکز بهزیستی آنها به خانه بازگشتند و این پایانی بر یک سال کار مداوم او در خیابان بود. حالا سه ماه است که ثنا دیگر کار نمیکند و وقتی از او پرسیده میشود که آیا دوست دارد دوباره کار کند، قاطعانه پاسخ منفی میدهد: «نه خسته میشوم. دلم میخواهد درس بخوانم و ارتوپد شوم.»
داستان ثنا در نگاه اول ممکن است یک روایت امیدوارکننده از نجات به نظر برسد. اما این یک پایان خوش نیست بلکه یک «آغاز دوباره و شکننده» است. مداخله بهزیستی او را از خطر فوری خیابان نجات داد اما ریشه اصلی مشکل یعنی فقر مطلق خانوادهاش را حل نکرد. خانواده او همچنان بر لبه یک پرتگاه اقتصادی ایستاده و هر بحران جدیدی میتواند به سادگی تمام دستاوردهای این رهایی موقت را از بین ببرد و او را به چرخه کار بازگرداند.
آن سوی کوه یخ؛ اکثریت پنهان
یکی از بزرگترین موانع در فهم و سیاستگذاری برای پدیده کودکان کار در ایران، شکاف عمیق و معنادار میان آمارهای رسمی و برآوردهای غیررسمی است.این آمارها خود گویای بخشی از صورتمسئله است: ناتوانی یا عدم تمایل سیستماتیک برای رویارویی با ابعاد واقعی بحران.
آمارهای رسمی که بیشتر توسط سازمان بهزیستی کشور منتشر میشود، به طور مداوم ارقام پایینی را نشان میدهند. این آمارها معمولاً به کودکانی اشاره دارند که «شناسایی شده» یا «خدمات دریافت میکنند.» بر اساس گزارشهای مختلف سالانه حدود ۱۲ تا ۱۴ هزار کودک کار و خیابان شناسایی شده یا تحت پوشش قرار گرفتهاند. به عنوان مثال، در یک گزارش ۱۳,۶۷۱ کودک از خدمات سازمان بهرهمند شدهاند و در گزارش دیگری ۱۲,۶۶۳ کودک دارای پرونده فعال بودهاند. این ارقام دادههای اداری و مدیریتی هستند و به هیچ وجه نباید به عنوان سرشماری ملی از کل جمعیت این کودکان تلقی شوند.
در مقابل برآوردهای غیررسمی تصویری به مراتب نگرانکنندهتر را ترسیم میکنند. ارقامی در حدود ۲ تا ۳ میلیون نفر به کرات توسط فعالان حقوق کودک تکرار شده است. حتی رئیس کارگروه کودکان کار وزارت کشور نیز گفته است که تعداد واقعی این کودکان ممکن است ۲.۵ برابر آمار رسمی ۱۲ تا ۱۵ هزار نفری باشد.
پیام روشنفکر پژوهشگر مسائل اجتماعی برای توضیح این شکاف از استعاره قدرتمند «کوه یخ» استفاده میکند. آنچه ما روزمره در تقاطعها و متروهای شهرهای بزرگ میبینیم، یعنی کودکانی که به دستفروشی، گلفروشی یا زبالهگردی مشغولاند، تنها «نوک این کوه یخ» است. این بخش اگرچه بسیار دردناک و قابل مشاهده است اما کوچکترین بخش از کل پدیده کار کودک را تشکیل میدهد.
کمی پایینتر در زیر سطح آب لایهای بزرگتر و کمتر پیدا وجود دارد که شامل کودکانی است که در کارگاههای کوچک صنعتی و بخشهای خدماتی کار میکنند. کودکانی که در کارگاههای خیاطی، کفاشی، مکانیکی، کورههای آجرپزی و رستورانها در مناطق حاشیهای مشغول به کارند، از چشم عموم دور هستند.
اما بدنه اصلی و عظیم این کوه یخ که کاملاً در اعماق پنهان است، کار کودک در بخش کشاورزی است. در سطح جهانی حدود ۷۰ درصد از کل کودکان کار در بخش کشاورزی، دامداری و شیلات مشغول هستند. در ایران نیز بر اساس برخی تحقیقات، این سهم بسیار بالا و نزدیک به ۴۰ تا ۴۵ درصد است. کودکانی که از سنین پایین در روستاها به چوپانی و کار در مزارع مشغول میشوند تقریباً هیچگاه در آمارهای رسمی و گفتمانهای عمومی دیده نمیشوند.تمام تمرکز رسانهها و نهادهای دولتی بر روی همان نوک کوه یخ معطوف شده است به گفته روشنفکر، این نشان میدهد که سیاستها بیش از آنکه مبتنی بر شواهد باشند، بر اساس «میزان رویتپذیری» و برای «مدیریت ادراک عمومی» طراحی میشوند نه برای حل ریشهای مسئله.
موتور محرک بحران؛ اقتصاد بیمار و خانوادهای در مرز فروپاشی
پدیده کودکان کار محصول شبکهای پیچیده از عوامل درهمتنیده است. این کودکان شاخص نهایی و قابل مشاهده شکستهای سیاستگذاری در سطوح کلان اقتصادی و اجتماعی هستند. حضور آنها در خیابان، نتیجه یک زنجیره از ناکامیهاست که از سیاستهای کلان دولتی آغاز شده و در نهایت به بحران در کانون خانواده ختم میشود.
طاهره پژوهش از باسابقهترین کارشناسان حوزه حقوق کودک ریشه اصلیترین مشکل را در ساختارهای نادرست اقتصادی ایران میداند. او معتقد است تا زمانی که این ساختارها اصلاح نشوند تمام مداخلات دیگر حکم مسکنهای موقتی را دارند. به گفته او: «پدیده کار کودک یک دماسنج حساس برای سنجش سلامت اقتصاد یک کشور است. وقتی اقتصاد بیمار است، کودکان اولین قربانیان هستند.» یک اقتصاد دستوری و رانتی فرصتهای سالم برای تأمین معاش خانوادهها را از بین میبرد و وقتی خانوادهها روز به روز فقیرتر میشوند، فرستادن کودک به سر کار یک انتخاب منطقی برای بقا به نظر میرسد . از دست دادن شغل پدر به دلیل رکود اقتصادی میتواند به استرس، اعتیاد و خشونت خانگی منجر شود و در نهایت کودک را برای جبران درآمد از دست رفته به خیابان بکشاند. عواملی مانند اعتیاد والدین، ورشکستگی، طلاق و به خصوص فوت سرپرست، محرکهای اصلی هستند. اینجاست که فروپاشی اقتصادی و فروپاشی اجتماعی در یک چرخه معیوب یکدیگر را تقویت میکنند.
داستان امین، پسر دوازده سالهای که خود را «بزرگ» و نه «بچه» میداند این واقعیت را به تصویر میکشد. او کار را در یازده سالگی به دستور مستقیم مادرش و به دلیل نیاز مالی خانواده آغاز کرد. واکنش امین پذیرش کامل و بدون مقاومت این مسئولیت بود. او از اینکه باید به جای بازی کار کند ناراحت نبود چرا که از دید او، این یک واقعیت انکارناپذیر در زندگی است:«چون همه مردم کار میکنند.» وفاداری او به خانواده به ویژه مادرش به تنها نیروی محرکهاش برای تحمل سختیهای دنیای کار تبدیل شده است. او پس از اخراج از دو کارگاه به دلیل مهارت کم و پایمال شدن حقوقش، حالا بیکار است اما همچنان آماده بازگشت به کار است، تنها تحت یک شرط. او با قاطعیت میگوید:«فقط اگر مادرم بگوید به سر کار میروم، اگر شخص دیگری بگوید نمیروم. من فقط برای مادرم کار میکنم.»
چهرههای استثمار؛ روایتی از مهاجرت، جنسیت و انتخابهای ناممکن
پدیده کودکان کار لایههای پیچیدهای از آسیبپذیری حقوقی و اجتماعی را در بر میگیرد. هر گروه از این کودکان با عوامل خطر، انگیزهها و ساختارهای حمایتی متفاوتی روبرو هستند. کودکان مهاجر به خصوص کودکان افغانستانی، بخش زیادی از کودکان کار در ایران را تشکیل میدهند. در سطح کشور حدود ۴۰ درصد کودکان تحت پوشش بهزیستی اتباع خارجی هستند اما این آمار در کلانشهرها به شدت افزایش مییابد. در تهران برآوردها حاکی از آن است که تا ۸۰ درصد کودکان کار و خیابان را اتباع خارجی تشکیل می دهند. آسیبپذیری این کودکان به دلیل نداشتن اوراق هویتی، حامی قانونی و شبکه اجتماعی به ابزاری در دست کارفرمایان برای بهرهکشی حداکثری تبدیل میشود. هزینه استخدام یک کودک مهاجر به مراتب پایینتر است زیرا او هیچ مرجعی برای شکایت ندارد.
ستایش، دختر نوجوان ۱۶ ساله و مهاجر افغانستانی نمونهای از کودکانی است که زندگیاش در تقاطع تحصیل و کار اجباری تعریف میشود. او که در ۱۶ سالگی به کلاس پنجم میرود نشاندهنده تأثیرات مخرب کار بر تحصیل اوست. برنامه روزانه او فشردگی زندگیاش را به وضوح نشان میدهد: «از ساعت ۸ تا ۱۱ در مدرسه هستم و از ساعت ۱۱ تا ۶ شب سر کار.» این برنامه فضای اندکی برای تجربیات نوجوانی باقی میگذارد. احساس او به کارش پیچیده است. از یک سو کار فعلیاش در یک کارگاه نگینکاری را دوست دارد اما از سوی دیگر به دشواری این شرایط اقرار میکند: «از آنجایی که به مدرسه میروم، این حجم از کار برایم دشوار است.»
ابعاد جنسیتی کار کودک بسیار مهم است. در نگاه اول به نظر میرسد که ابیشترکودکان کار پسر هستند زیرا آنها در فضای عمومی بسیار بیشتر دیده میشوند. اما به گفته طاهره پژوهش این تصور یک «خطای بزرگ» است. دختران به شکل گستردهای در «کار پنهان» و «نامرئی» مشغول هستند: کارهای خانگی، کارهای روزمزدی در منزل و کار در کارگاههای کوچک و مخفی مانند قالیبافی. این «نامرئی بودن» یک شکل خاص از آسیب جنسیتی است. چون کار دختران دیده نمیشود، در آمارها نمیآید، سیاستگذاریها آنها را در نظر نمیگیرد و از دسترس خدمات حمایتی دور میمانند.
پیام روشنفکر این تحلیل را گسترش داده و «ازدواج زودهنگام» را نیز یکی از اشکال پنهان و شدید کار کودک برای دختران میداند. دختری که در سنین پایین وادار به ازدواج میشود، به احتمال قریب به یقین از حق تحصیل باز میماند ، دوران کودکی او به پایان میرسد و وارد چرخهای از مسئولیتهای بزرگسالانه میشود که ماهیت آنها کار است: کار خانگی تماموقت.
در برخی موارد کار کردن چنان با هویت کودک عجین میشود که به یک ارزش و انتخاب شخصی تبدیل میشود. عبدالباسط، پسری یازده ساله، روایتی متفاوت از پدیده کودکان کار را به نمایش میگذارد. او نه از سر اجبار خانواده، بلکه با اراده و ابتکار شخصی از هشت سالگی وارد دنیای کار شده است. او خود به دل بازار میزد و از مغازهداران میپرسید که آیا «کارگر لازم ندارید.» انگیزه او نه تأمین معاش خانواده، بلکه کسب استقلال مالی بود. او با صراحت میگوید: «برای تأمین مخارج شخصی خودم سر کار میرفتم.»
نتیجه سه سال کار پساندازی بالغ بر شانزده میلیون تومان برای عبدالباسط بوده که کاملاً در اختیار خود اوست. با این حال رویایی که او با این پسانداز در سر میپروراند، رویایی کاملاً کودکانه است که تضاد زیبایی با دنیای بزرگسالانه کار دارد:«میخواهم به افغانستان بروم و یک دوچرخه بخرم.» این آرزوی ساده یادآوری میکند که در پس چهره این کارگر کوچک، کودکی با خواستههای معمولی پنهان شده است. عبدالباسط که اکنون به دلیل تداخل ساعت مدرسه با کار بیکار است، از ماندن در خانه بیزار است و مشتاقانه به دنبال بازگشت به کار است. او کار کردن را مهمتر از بازی میداند و دلیل آن را در نگاه عمیقش به آینده خلاصه میکند: «برای اینکه وقتی بزرگ شدیم، بتوانیم مخارج خودمان را تأمین کنیم.»
پاسخی که خود یک مشکل است؛ نقد سیاستهای دولتی
پاسخ نظام حاکمیتی به پدیده کودکان خیابانی بیشتر واکنشی، مقطعی و متمرکز بر ظاهر مسئله بوده تا نگاه به ریشههای آن. مشهودترین و در عین حال بحثبرانگیزترین پاسخ دولتی اجرای مکرر «طرحهای جمعآوری» یا «ساماندهی» است. این طرحها به طور گسترده توسط کارشناسان و سازمانهای مردمنهاد به عنوان یک «تجربه شکستخورده» مورد انتقاد قرار گرفتهاند.
طاهره پژوهش این طرحها را از اساس معیوب میداند، زیرا تنها به معلول (حضور کودک در خیابان) میپردازند و علت (فقر خانواده) را نادیده میگیرند. او میگوید: «ما حتی با خود واژه «جمعآوری» که نگاهی غیرانسانی و کالاانگارانه به کودک دارد مخالفیم.» تکرار این طرحها خود بهترین گواه شکست آنهاست. مواردی وجود داشته که یک کودک برای سیامین بار «جمعآوری» شده است. به گفته او این طرحها احتمالاً کارکردی نمایشی برای نشان دادن اینکه اقدامی در حال انجام است دارند در حالی که از پرداختن به اصلاحات ریشهای طفره میروند.
پیام روشنفکر نیز این رویکرد را «سطحی، فرمالیته و نمایشی» میخواند و آن را مصداق «پاک کردن صورت مسئله» میداند. او معتقد است این کار با نگاهی انسانزدایانه، ظاهر خیابانها را برای مدتی تمیز میکند، اما به هیچیک از دلایلی که آن کودک را به خیابان کشانده رسیدگی نمیکند.
این سیاستها نه تنها بیاثر، بلکه مضر هستند. کارشناسان معتقدند این مداخلات، مشکل را به فضاهای خطرناکتر و پنهانتری سوق میدهند. طاهره پژوهش هشدار میدهد: «وقتی شما کودک را از کار آشکار در خیابان منع میکنید، او برای تأمین همان نیاز مالی به کار در کارگاههای زیرزمینی با شرایط به مراتب بدتر و در موارد فاجعهبار به بهرهکشی جنسی و تنفروشی کشیده میشود.
مشکل دیگر خطای ساختاری در تشخیص ماهیت مسئله و واگذاری آن به نهادی نامتناسب است. پیام روشنفکر استدلال میکند که کار کودک یک مسئله «توسعهای چندبعدی» است که با سیاستهای کلان اقتصادی کیفیت نظام آموزش و پرورش و توسعه نامتوازن منطقهای گره خورده است اما تمام مسئولیت حل این مسئله پیچیده به یک نهاد «حمایتی» مانند سازمان بهزیستی سپرده شده است. به گفته او «این مثل آن است که از اورژانس یک بیمارستان بخواهیم مشکل تصادفات جادهای یک شهر را حل کند. اورژانس میتواند مجروحان را درمان کند، اما نمیتواند جادهها را اصلاح کند.» سازمان بهزیستی ابزاری برای تأثیرگذاری بر سیاستهای اشتغال کشور یا کیفیت آموزش و پرورش ندارد.
جایگزینهای شکننده از کنترل به حمایت
در مقابل رویکرد شکستخورده دولتی، کارشناسان و سازمانهای مردمنهاد راهکاری مبتنی بر یک تغییر پارادایم اساسی را پیشنهاد میدهند: حرکت از الگوی «کنترل» به الگوی «حمایت». این رویکرد خانوادهمحور است و به جای «جمعآوری» کودک بر «توانمندسازی» خانواده به عنوان شریک حل مسئله تمرکز دارد.
این کار از طریق استخدام مددکاران اجتماعی آموزشدیده و تعریف یک برنامه مشخص و منحصربهفرد برای هر خانواده امکانپذیر است. مددکار وضعیت خانواده را ارزیابی میکند، نیازهای خاص آنها را شناسایی میکند و حمایتهای هدفمند ارائه میدهد و مهمتر از همه پیگیری مستمر انجام میدهد تا خانواده بتواند روی پای خود بایستد.
نگار ماهری از انجمن حمایت از کودکان کار تأکید میکند که راهکار اصلی مداخلهای همهجانبه و خانوادهمحور است. این انجمن ادعا میکند توانسته است بیش از نیمی از کودکان تحت حمایت خود را از طریق آموزش هدفمند به کودکان و خانوادههایشان به مدرسه بازگرداند. مداخلات مؤثر شامل ارائه آموزشهای باکیفیت به کودکان، حمایت روانی از خانوادهها و ایجاد اشتغال پایدار برای سرپرستان خانوار است.
طاهره پژوهش نیز با اشاره به یک طرح پایلوت موفق، بر همین رویکرد فردی و حمایتی تأکید میکند. او معتقد است این رویکرد شاید در کوتاهمدت پرهزینهتر به نظر برسد، اما تنها راهی است که ریشهها را هدف میگیرد و شانس یک تغییر پایدار را فراهم میکند. این سازمانها در عمل خلاءهای جدی حضور دولت را پر میکنند اما باید توجه داشت که مقیاس فعالیت آنها در برابر ابعاد میلیونی مسئله بسیار کوچک است. این مداخلات راهحلهایی انسانی و مؤثر هستند اما در غیاب یک اراده سیاسی کلان برای تغییر ساختاری، به جایگزینهایی شکننده و محدود تبدیل میشوند.
برای یک حرکت جدی تغییر باید از ذهنیت سیاستگذار آغاز شود. پیام روشنفکر میگوید حیاتیترین تغییر، بازتعریف کار کودک از یک «معضل اجتماعی ـ حمایتی» به یک «شاخص شکست توسعه» است. باید پذیرفت که وجود کودک کار نشانه ناکارآمدی نظامهای بزرگتری همچون آموزش، اقتصاد و برنامهریزی ملی است. این تغییر شناختی باید به یک تغییر ساختاری منجر شود: ایجاد یک سازوکار سیاستگذاری فرابخشی که توانایی هماهنگ کردن تمام دستگاههای مسئول را داشته باشد. او نتیجه میگیرد: «ما باید از پرسیدن این سوال که چگونه کودکان کار را از خیابان جمع کنیم؟ دست برداریم و این سوال را بپرسیم که چگونه جامعهای بسازیم که در آن هیچ کودکی برای بقا مجبور به کار نباشد؟»
زخمهای ماندگار یک نسل
تراژیکترین هزینه کار کودک، آسیبی است که بر روح و روان آنها باقی میماند. طاهره پژوهش این زخم نامرئی را چنین توصیف میکند: «اساسیترین آسیبی که کار به کودک میزند، مختل کردن رشد عاطفی اوست. کودکی که در بازار کار بزرگ میشود یاد میگیرد که معیار اصلی در تمام روابط انسانی سود است. او فرصت یادگیری مفاهیم بنیادینی چون دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست میدهد.» این خلأ عاطفی زخمی است که تا پایان عمر با فرد باقی میماند و بر تمام روابط آیندهاش تأثیر میگذارد و آسیب را در یک چرخه معیوب بیننسلی بازتولید میکند.
داستانهای ثنا، امین، ستایش و عبدالباسط، تنها چند نمونه از کودکانی هستند که آیندهشان در میان چرخدندههای یک اقتصاد بیمار و سیاستهای ناکارآمد در حال له شدن است. از کودکی که رویای ارتوپد شدن را جایگزین کار در خیابان میکند تا نوجوانی که وفاداری به مادر را بر کودکیاش ترجیح میدهد و از دختری که میان تحصیل و کار اجباری گرفتار شده تا پسری که کار را به بازی ترجیح میدهد اما آرزویش خرید یک دوچرخه است. همه این روایتها یک حقیقت را فریاد میزنند: ناکامی در حل معضل کار کودک امروز، سرمایهگذاری مستقیم در بحرانهای اجتماعی فرداست. تا زمانی که نگاه سیاستگذار از پاک کردن ظاهر خیابانها به اصلاح ساختارهای ریشهای تغییر نکند این چرخه معیوب ادامه خواهد داشت و نسلهای آینده نیز هزینه آن را خواهند پرداخت.