JAI NewsRoom مدیریت

بحران سرمایه اجتماعی و زوال امید؛ تحلیل ریشه‌های روانی و اجتماعی وضعیت ایران

24 مهر 1404 | 09:04 •رفاه
بحران سرمایه اجتماعی و زوال امید؛ تحلیل ریشه‌های روانی و اجتماعی وضعیت ایران

در پنل «روانپزشکی اجتماعی در میانه بحران»، تحلیلگران با تشریح ریشه‌های ساختاری افول سرمایه اجتماعی و نابرابری، بر ضرورت بازسازی عاملیت برای عبور از بحران کنونی جامعه ایران تأکید کردند.

در چهل و یکمین همایش سالانه انجمن علمی روان پزشکان ایران، پنل «روانپزشکی اجتماعی در میانه بحران» روز سه‌شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴ با حضور جامعه‌شناسان، اقتصاددانان و روانپزشکان برگزار شد. سخنرانان این نشست به تحلیل ریشه‌های ساختاری بحران‌های کنونی، افول نگران‌کننده اعتماد و سرمایه اجتماعی و تأثیر آن بر سلامت روان جامعه پرداختند و بر ضرورت بازسازی عاملیت فردی و اجتماعی برای بازیابی امید تأکید کردند.

افول سرمایه اجتماعی؛ بحرانی هم‌ردیف بحران آب و اقتصاد

میرطاهر موسوی، جامعه‌شناس، به عنوان اولین سخنران، بحث خود را با موضوع «اعتماد اجتماعی در میانه بحران» آغاز کرد. او برای ایجاد یک فهم مشترک، ابتدا به تعریف «سرمایه اجتماعی» پرداخت و آن را مفهومی متشکل از پنج مؤلفه اصلی دانست: مشارکت انجمنی، انسجام و همبستگی اجتماعی، حمایت اجتماعی و اعتماد در دو سطح فردی و نهادی. به گفته او، سرمایه اجتماعی هم «چسب جامعه» است که انسجام و همبستگی ایجاد می‌کند و هم «روغن» آن است که تعاملات اجتماعی را تسهیل می‌بخشد. او سرمایه اجتماعی را زیربنای سایر سرمایه‌ها، مانند سرمایه مادی و انسانی، و پلی برای تبدیل آن‌ها به یکدیگر معرفی کرد.

او با اشاره به گزارش یک موسسه آینده‌پژوهی، تصویری نگران‌کننده از وضعیت ایران ترسیم کرد و گفت که ایران با ده «ابر بحران» مواجه است که سومین ابر بحران، پس از بحران آب و محیط زیست، «ابر بحران سرمایه و اعتماد اجتماعی» است. او تأکید کرد که سرمایه اجتماعی در ایران امروز، هم «درد» است و هم «درمان»؛ یعنی در عین حال که خود دچار بحران شده، کلید برون‌رفت از وضعیت موجود نیز هست.

داده‌های آماری که او ارائه داد، نشان‌دهنده یک افول مستمر بود. از سال ۱۳۸۵ تا ۱۴۰۰، سرمایه اجتماعی «مثبت و مطلوب» به صورت پیوسته کاهش یافته و در مقابل، سرمایه اجتماعی «کم و نامطلوب» روندی افزایشی داشته است. او با نگرانی بیان کرد که این روند از سطح «کم» به سمت «خیلی کم» در حرکت است. موسوی همچنین به شدت از محرمانه نگه داشتن نتایج پیمایش‌های ملی سرمایه اجتماعی پس از سال ۱۳۸۵ توسط وزارت کشور انتقاد کرد و گفت این اقدام که مانع دسترسی پژوهشگران به داده‌های حیاتی کشور می‌شود، یک «تفاخر کودکانه» است. او برای نشان دادن عمق این سقوط، به نتایج یک پیمایش اشاره کرد که نشان می‌داد سرمایه اجتماعی قابل قبول از ۸۰ درصد در گذشته، به حدود ۸ درصد رسیده است.

او برای ملموس‌تر کردن این بحران، به آمار بی‌اعتمادی مردم به نهادهای مختلف اشاره کرد. نزدیک به ۹۰ درصد مردم به نمایندگان مجلس و قضات اعتماد ندارند و ۸۰ درصد به احزاب سیاسی بی‌اعتماد هستند. این بی‌اعتمادی در مورد دولت و سازمان‌های دولتی به حدود ۷۲ درصد و در مورد صدا و سیما به بیش از ۷۳ درصد می‌رسد. اما چیزی که از دید او بسیار خطرناک‌تر بود، سقوط اعتماد به نهادهای مرجع جامعه بود. اعتماد به اساتید دانشگاه و معلمان به ۵۰ درصد کاهش یافته که این افول از دید او نشان می‌دهد جامعه «دارد از بنیان از پایین تخلیه می‌شود». اعتماد به روحانیون نیز به ۲۵ درصد رسیده است. او این وضعیت پارادوکسیکال که مردم به نمایندگان شوراهای شهر که خودشان انتخاب می‌کنند نیز اعتماد ندارند را نشانه شکل‌گیری یک وضعیت «آنومی» یا بی‌هنجاری خطرناک در جامعه دانست.

روانپزشکی اجتماعی؛ از طرد بیماران تا سودای جامعه دموکراتیک

فربد فدایی، از دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی، سخنران بعدی این پنل بود که با موضوع «روانپزشکی اجتماعی در فراز و فرود تاریخ» به ارائه بحث خود پرداخت. او در تعریف ساده روانپزشکی اجتماعی گفت که این رشته به ما می‌آموزد که باید به ماورای دیوارهای بیمارستان روانی نگاه کرد تا با رنج‌های زندگی بهنجار روبرو شد. او منشاء بسیاری از دوگانه‌انگاری‌ها مانند سلامت در برابر بیماری، زن در برابر مرد یا پیر در برابر جوان را تقسیم‌بندی‌های طبقاتی و توزیع نامساوی قدرت دانست.

او در یک مرور تاریخی، به سیر تحول نگاه به بیماری روانی پرداخت. او توضیح داد که در جوامع باستانی، بیماری‌های روانی به مسائل ماوراءالطبیعه نسبت داده می‌شد، اما یونانیان باستان اولین کسانی بودند که کوشیدند تبیینی طبیعی برای آن بیابند. در قرون وسطی، با غلبه باورهای جادویی، بیماران روانی طرد، شکنجه و قرنطینه می‌شدند. او به محاکمه جادوگران در شهر سیلم آمریکا به عنوان نمونه‌ای اشاره کرد که در آن، افرادی که امروز بیمار روانی شناخته می‌شوند، به عنوان جادوگر مجازات می‌شدند.

به گفته او، نقطه عطف این تاریخ، انقلاب فرانسه و تلاش‌های فیلیپ پینل بود که برای اولین بار بیماران روانی را از زندان‌ها و از میان جانیان و معلولان جدا کرد. هرچند مقامات انقلابی با بازگشت این بیماران به جامعه موافقت نکردند، اما این اولین قدم برای تغییر نگرش بود. در قرن نوزدهم نیز امیل دورکیم، جامعه‌شناس، نشان داد که پدیده‌های روانی می‌توانند در عوامل اجتماعی مانند انسجام یا گسست اجتماعی ریشه داشته باشند.

او ادامه داد که جنگ‌های جهانی اول و دوم به روانپزشکان نشان داد که آسیب‌های روانی تنها جنبه فردی ندارند. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، جنبش خروج بیماران از بیمارستان‌های روانی و بازگشت به جامعه شکل گرفت. این طرح به دلیل نبود منابع مالی کافی برای حمایت از بیماران در جامعه، کاملاً موفق نبود و برای مثال، منجر به افزایش بی‌خانمان‌ها در آمریکا شد.

او در پایان به یک نمونه موفق در ایتالیا اشاره کرد. در این کشور، با باز کردن درهای بیمارستان‌های روانی به روی جامعه و فراهم کردن امکانات در بیمارستان‌های عمومی، نیاز به بیمارستان‌های روانی بزرگ و اختصاصی از بین رفت، بدون آنکه این اقدام منجر به افزایش جرم و جنایت شود. او نتیجه گرفت که برای داشتن یک «روانپزشکی دموکراتیک»، ابتدا باید یک «جامعه دموکراتیک» داشت.

بازسازی عاملیت در برابر تحریف تاریخ و ابتذال معنا

علی نیکجو، روانپزشک و روان‌درمانگر، سخنرانی خود را با عنوان «طرح بحث: بازسازی عاملیت در میانه بحران» با یاد کردن از رنج کودکان فلسطینی و همکاران زندانی خود آغاز کرد تا از همان ابتدا، بحث را در زمینه یک بحران انسانی و اجتماعی واقعی قرار دهد. او برای تشریح وضعیت روانی حاکم بر جامعه، به تجربه بالینی اخیر خود اشاره کرد؛ زنی که به دلیل اخراج از کار، جدایی و افزایش اجاره‌بها، و با شنیدن خبر یک ترور، دچار وحشت و اضطراب فلج‌کننده‌ای شده بود و با استیصال از او می‌پرسید: «تو بگو من چی کار کنم؟». نیکجو این پرسش را به کل جامعه تعمیم داد و پرسید آیا در برابر تبعیض ساختاری و تورم تحقیرآمیز، می‌توان کاری جز تجویز دارو انجام داد؟.

به گفته او، بزرگترین ظلمی که در این دوران رخ می‌دهد، «به ابتذال کشاندن کلمه و معنا» و «جعل حقیقت» است. او توضیح داد که چگونه مفاهیم بزرگی مانند صلح، وطن‌دوستی و جنگ، چنان تحریف شده‌اند که به ضد خود تبدیل شده‌اند و این فاجعه کمتر از یک هولوکاست نیست. او معتقد بود که انسان‌ها در حال تبدیل شدن از یک «سوژه خلاق، منتقد و پرسشگر» به یک «ابژه» یا ابزاری هستند که تنها دو کارکرد برایشان تعریف شده است: تقدیس کورکورانه یا نفرت‌پراکنی کورکورانه.

او به نقش فناوری و رسانه‌های نوین در این فرآیند «آدمی‌زدایی» اشاره کرد. او گفت امروز این الگوریتم‌های یوتیوب و توییتر هستند که تعیین می‌کنند صدای چه کسی شنیده شود و صدای چه کسی در نطفه خفه شود. به گفته او، خودکامگان در گذشته ترس را در قلب مردم می‌کاشتند، اما امروز با استفاده از میل انسان به دانستن، او را با حجم عظیمی از «دیتا» و «اینفورمیشن» بمباران می‌کنند، نه «دانش» و «آگاهی» که به پرسشگری و خلاقیت منجر شود.

نیکجو راه ایستادگی در برابر این روند را ساختن فضایی برای طرح «روایت‌های شخصی‌شده و بی‌واسطه» دانست. او این وظیفه را به کار یک مادر تشبیه کرد که به کودک کمک می‌کند تا احساسات گنگ و مبهم خود را به کلام درآورد و قابل شناسایی کند. او معتقد بود که رسانه‌های بزرگ جهانی این کار را نمی‌کنند، بلکه بر اساس منافع خودشان، «تجربه» می‌سازند و انسان را از مهمترین امکان رهایی، یعنی دیدن، حس کردن و به کلام آوردن تجربه بی‌واسطه خود، محروم می‌کنند.

او در پایان با یک روایت شخصی، به خطر بزرگ «بی‌تفاوتی» اشاره کرد. او تعریف کرد که چگونه تصویری از به رگبار بسته شدن یک پیرزن در کوچه‌ای را می‌دیده، در حالی که قهوه می‌نوشیده است. او گفت این دقیقا همان چیزی است که قدرت‌ها می‌خواهند: اینکه ما «تلویزیونی‌ترین نسل‌کشی تاریخ» را ببینیم، همان‌طور که فیلم‌های هالیوود را می‌بینیم و هیچ اتفاقی نیفتد. او سخنان خود را با این جمله از جین گودال به پایان رساند که «بزرگترین خطری که امروز بشریت را تهدید می‌کند، بی‌تفاوتی است».

فقر و نابرابری؛ محصول ساختار قدرتی که قربانی را مقصر جلوه می‌دهد

حسین راغفر، اقتصاددان، سخنرانی خود را با عنوان «فقر، نابرابری و جنگ» با یک گزاره قاطع آغاز کرد: نابرابری‌های ناموجه، منشاء اصلی تمام شرور اجتماعی در تاریخ بشر هستند و فقر، محصول مستقیم همین نابرابری‌هاست. به گفته او، مسئول اصلی بروز این وضعیت، نه انتخاب‌های فردی، بلکه ساختار قدرت و تصمیماتی است که در نظام حکمرانی اتخاذ می‌شود و پیامدهای ویرانگر روانشناختی آن را باید در قربانیان این نظام جستجو کرد.

او برای تحلیل این رابطه پیچیده از نظریات میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، بهره گرفت و توضیح داد که قدرت صرفاً یک نهاد سرکوبگر نیست، بلکه یک راهبرد پیچیده و گسترده است که در تمام سطوح جامعه حضور دارد و «سوژه» یا هویت افراد را می‌سازد. او گفت نهادهای انضباطی مانند مدارس، بیمارستان‌ها یا سیستم‌های حمایتی، بدن‌ها و ذهن‌ها را رام می‌کنند. در این فرآیند، فرد فقیر با برچسب‌هایی مانند «کارتن‌خواب متجاهر» یا «نیازمند»، به عنوان یک «سوژه مسئله‌دار» طبقه‌بندی می‌شود. این برچسب‌ها در واقع برای پنهان کردن شکست سیاست‌های کلان اقتصادی و اجتماعی به خود قربانیان الصاق می‌شود. این فرآیند باعث می‌شود که فرد فقیر این هویت تحقیرآمیز را درونی کند، خودش را از دریچه چشم نظام قدرت ارزیابی کند و به تدریج دچار کاهش عزت نفس، شرم عمیق و احساس بی‌کفایتی شود.

راغفر در ادامه به مفهوم «زیست‌قدرت» فوکو اشاره کرد و گفت نظام‌های قدرت، جمعیت فقیر را به عنوان یک تهدید بالقوه برای سلامت، امنیت و نظم اجتماعی طبقه‌بندی می‌کنند تا مداخلات خود در زندگی آن‌ها، مانند کنترل جمعیت یا قرنطینه محلات فقیرنشین را توجیه کنند. این امر به طرد شدن فقرا از بدنه اصلی جامعه و ایجاد احساس دائمی تحت نظارت بودن منجر می‌شود که خود اضطراب، بی‌اعتمادی به نهادها و حس بی‌پناهی را در آن‌ها تولید و بازتولید می‌کند.

او تأکید کرد که قدرت تنها سرکوبگر نیست، بلکه «مولد» نیز هست؛ یعنی گفتمان و «رژیم حقیقت» خود را می‌سازد تا وضعیت موجود را طبیعی جلوه دهد. این گفتمان مسلط، موفقیت و کسب ثروت را به شایستگی فردی و شکست و فقر را به تنبلی یا عدم شایستگی فرد نسبت می‌دهد. در نتیجه، فرد فقیر این روایت را درونی کرده و خودش را مقصر وضعیتش می‌داند که این امر به بروز شرم و عذاب وجدان در او می‌انجامد. این در حالی است که صاحبان قدرت و ثروت که با زد و بند، دستکاری در قوانین و بهره‌مندی از رانت به این موقعیت رسیده‌اند، جایگاه خود را حق طبیعی و ناشی از شایستگی‌های ذاتی خود جلوه می‌دهند و به تدریج هرگونه حس همدلی خود را با طبقات فرودست از دست می‌دهند.

او برای ملموس کردن این سازوکارها به نمونه‌های مشخصی از کارکرد ساختار قدرت در اقتصاد ایران اشاره کرد. سیاست‌هایی مانند تأمین کسری بودجه دولت از طریق افزایش نرخ ارز که به گفته او به معنای انتقال پس‌انداز مردم از جیب آن‌ها به خزانه دولت است، سرکوب دستمزدها، و انحراف منابع ارزی حاصل از فروش منابع طبیعی که متعلق به همه مردم است. او این منابع را به «دوستان و رفقا و افراد درون قدرت» تخصیص داده و نام آن را «بازار» می‌گذارند که نتیجه آن شکل‌گیری یک «اقتصاد کاملاً مافیایی» است که مفسدین آن همگی در داخل ساختار قدرت حضور دارند. این فرآیندها به طبقاتی شدن فضاها و جداسازی شهری منجر می‌شود که خود، خصومت و کینه را در جامعه می‌پراکند، زیرا جمعیت انبوه فقرا، برندگان این اقتصاد را همان غارتگران زندگی خود می‌دانند.

با این حال، او سخنان خود را با یک نکته امیدوارکننده به پایان رساند. او با نقل قولی از فوکو گفت که «هر جا قدرت هست، مقاومت هم وجود دارد». او تأکید کرد که بدترین کار ممکن، نشستن و نظاره‌گر بودن است، زیرا این دقیقاً همان چیزی است که ساختار قدرت از ما انتظار دارد. به گفته او، مقاومت می‌تواند به اشکال مختلفی مانند رد گفتمان مسلط، اعتراض یا حتی اقدامات روزمره برای سرپیچی از قواعد باشد. او نتیجه گرفت که مشارکت در این اعمال مقاومت، حتی اگر کوچک باشد، می‌تواند عاملیت، عزت نفس و حس تعلق جمعی را در فرد تقویت کند و آثار مخرب روانشناختی فقر را تا حدی خنثی سازد.

ریشه‌های تکاملی امید و اضطراب؛ بازگشت به طبیعت انسان برای عبور از بحران

محمد بینازاده، روانپزشک، به عنوان آخرین سخنران این پنل، با موضوع «روانپزشکی تکاملی اجتماعی در میانه بحران»، دیدگاهی متفاوت برای تحلیل وضعیت روانی انسان ارائه کرد. او استدلال کرد که برای فهم کامل مشکلات امروز، باید به گذشته تکاملی انسان و کارکردی که رفتارها و احساسات در آن دوران برای بقا داشته‌اند، بازگشت.

محور اصلی بحث او، مفهوم «ناسازگاری» یا «عدم تطابق» (Mismatch) بود. او توضیح داد که بسیاری از اختلالات روانی امروز، حاصل عدم هماهنگی میان طراحی تکاملی مغز و بدن ما با سبک زندگی مدرن و صنعتی است. به گفته او، ذهن ما برای جهانی تکامل یافته که با قحطی و خطرات فیزیکی دائمی همراه بود و برای دنیای امروز که در آن غذاهای پرکالری به وفور یافت می‌شود، آمادگی ندارد.

او برای روشن‌تر شدن این مفهوم، به «حمله پنیک» اشاره کرد. او این واکنش را به وضعیت یک آهو تشبیه کرد که با دیدن شیر، بدنش برای فرار آماده می‌شود؛ ضربان قلبش بالا می‌رود و تنفسش سریع می‌شود تا اکسیژن بیشتری به عضلات برسد. این یک مکانیزم حیاتی برای بقا بوده است. به گفته او، این سیستم هشدار در انسان مدرن، مانند یک حسگر دود بیش از حد حساس عمل می‌کند و گاهی بدون وجود یک خطر واقعی، دچار «مثبت کاذب» شده و فرد را دچار حمله پنیک می‌کند.

با این حال، بخش مهمی از صحبت‌های او به ظرفیت‌های مثبت تکاملی انسان اختصاص داشت. او با استناد به پژوهش‌های حوزه نخستی‌شناسی (مطالعه رفتار پستانداران نزدیک به انسان)، تأکید کرد که صفاتی چون همدلی، همکاری، گذشت، انصاف و کمک به دیگران، ریشه‌های عمیق تکاملی دارند و تنها محصول فرهنگ نیستند. او این ویژگی‌ها را بنیاد و رکن اصلی شکل‌گیری قواعد اخلاقی می‌دانست.

در پایان، او این ظرفیت‌های تکاملی را به مفهوم «تاب‌آوری» (Resilience) پیوند زد. او نتیجه گرفت که با شناخت و شکوفا کردن این ظرفیت‌های ذاتی برای همدلی و همکاری، می‌توان در سطح جوامع محلی، سرمایه اجتماعی مولد و امیدآفرین ایجاد کرد و از بحران‌ها عبور نمود.

بازگشت به فهرست