JAI NewsRoom مدیریت

هفت خوان استقلال: روایتی از نبرد هر روزه نابینایان برای عدالت و برابری

23 مهر 1404 | 09:05 •رفاه
هفت خوان استقلال: روایتی از نبرد هر روزه نابینایان برای عدالت و برابری

روایتی از مواجهه نابینایان با ساختارهای نابرابر در آموزش، اشتغال و شهر؛ نبردی خاموش اما پیوسته برای بازپس‌گیری «استقلال» و «عدالت». به مناسبت روز جهانی عصای سفید، این گزارش صدای کسانی است که هر روز در میدان نابرابری می‌جنگند تا جامعه‌ای که آن‌ها را نمی‌بیند، بالاخره یاد بگیرد عادلانه‌تر نگاه کند.

حمیدرضا آب‌روشن می‌دانست که مصاحبه قرار است کوتاه باشد. بارها این صحنه را تجربه کرده بود. وارد اتاق می‌شد، کارفرما نگاهی به او می‌انداخت و پیش از آنکه حتی یک سوال فنی پرسیده شود، همان جمله آشنا به گوش می‌رسید: «بسیار خب، با شما تماس می‌گیریم». او آنقدر به این نمایش کوتاه عادت کرده بود که به قول خودش، «گاهی اسنپ رو مرخص نمی‌کردم که برای برگشت معطل نشم.» اما روزی در دوران کرونا، اتفاق دیگری رخ داد. مصاحبه آنلاین بود. دیگر نگاهی در کار نبود. آب‌روشن آن تجربه را این‌گونه توصیف می‌کند:«برای اولین بار حس کردم فقط تخصصم دیده می‌شه، نه ظاهرم.»او به تمام سوالات فنی پاسخ داد و در پایان، گفت: «فقط می‌خواستم بگویم که من نابینا هستم». او سرانجام پذیرفته شد.

این پیروزی، تنها یکی از خوان‌های دشواری بود که او و امثال شادیار خدایاری، هر روز برای به دست آوردن بدیهی‌ترین حق انسانی، یعنی «استقلال»، از آن عبور می‌کنند. داستان زندگی شادیار خدایاری، مهندس نرم‌افزار، و حمیدرضا آب‌روشن، برنامه نویس کامپیوتر، نه یک زندگی عادی، که یک هفت خوان مدرن است. این نبرد، در ذات خود، فریادی برای شکستن دیوارهای بلند نابرابری و رسیدن به عدالتی است که حق مسلم آن‌هاست.

خوان اول: نبرد برای دانش‌اندوزی در شرایطی نابرابر

 نخستین خوان، انتخاب رشته و تحصیل است. آب‌روشن توضیح می‌دهد که نظام آموزشی چگونه به طور سیستماتیک دانش‌آموزان نابینا را به سمت رشته علوم انسانی هدایت می‌کند. دلیلش به گفته او، روشن است: «چون منابع درسی دسترس‌پذیر، یعنی فایل متنی که بشه با صفحه‌خوان خوند، برای ریاضی و تجربی تقریبا صفره.»این اولین مواجهه فرد با یک نابرابری ساختاری است. خدایاری برای عبور از این خوان، مجبور به نبردی نابرابر از همان ابتدا شد. او تعریف می‌کند:«جزوه فارسی که نبود، مجبور بودم کتاب اصلی رو به انگلیسی با هزینه شخصی بگیرم و بخونم تا عقب نمونم.»

خوان دوم: مصاف با اژدهای دیجیتال و بی‌عدالتی آنلاین

شاید تلخ‌ترین تضاد در نبرد برای استقلال، در دنیای دیجیتال نمایان شود؛ فضایی که قرار بود با شعار «دولت الکترونیک»، زندگی را برای همه شهروندان، به خصوص افراد کم‌توان، آسان‌تر کند اما در عمل به یک میدان مین دیجیتال تبدیل شده است. آب‌روشن این پارادوکس را این‌گونه شرح می‌دهد که هر بار فردی نابینا می‌خواهد از یک خدمت آنلاین دولتی یا بانکی استفاده کند، اژدهای بی‌توجهی سر بر می‌آورد. او ممکن است پیچیده‌ترین الگوریتم‌ها را بنویسد، اما در برابر دیواری به نام «کپچا» (همان تصاویر نامفهوم از حروف و اعداد که برای تشخیص انسان از ربات به کار می‌روند)، متوقف شود. آن تصاویر کج‌ومعوج، برای او یک بن‌بست مطلق است. در این لحظه، به گفته خودش، تمام تخصص و استقلال او فرو می‌ریزد و مجبور می‌شود به فردی بینا پناه ببرد. او این حس ناتوانی را در یک خاطره خلاصه می‌کند:«دیروز جلوی دوستم که خواستم پرداخت کنم مجبور بودم بگم فلانی بیا این کپچارو ببین چیه عددش.»

خوان سوم: عبور از شهر طلسم‌شده

رفت‌وآمد در شهر با وجود استفاده از عصای سفید هنوز هم بسیار مشکل است.شهر، خود یک سرزمین طلسم‌شده و پر از تله‌هایی است که استقلال حرکتی را به چالش می‌کشد. آب‌روشن این تجربه را با طنزی تلخ به یک بازی کامپیوتری تشبیه می‌کند که در آن «انگار می‌خوان آدرنالین بره بالا». او می‌گوید: «یهویی میری سه تا پله یه جایی می‌ره پایین... دوباره میری جلوتر چهار تا میره بالا». مسیرهای زردرنگ برجسته سطح شهر که باید راهنما باشند، خود به یک غافلگیری تبدیل شده‌اند. او تعریف می‌کند: «از روی کنجکاوی میگم بذار از این خط برم ببینم چی میشه. از روی خط میرم میبینم که خط خورده به ستون صندوق صدقات.»

سیستم حمل و نقل عمومی، به‌ویژه در ایستگاه‌های اتوبوس بی‌آرتی و سکوهای مترو، سرشار از موقعیت‌های پرخطر است. خدایاری سیستم بی‌آرتی را که روزی به عنوان یک «شاهکار مهندسی شهری» معرفی شد، نمونه‌ای از همین طراحی ناکارآمد می‌داند. او توضیح می‌دهد که ارتفاع زیاد سکوها و فاصله قابل توجه آن‌ها از اتوبوس، فضایی حادثه‌آفرین ایجاد کرده که شهروندان عادی برای عبور از آن باید بجهند. این فاصله برای یک فرد نابینا یک تله واقعی است و به گفته او، بارها اتفاق افتاده که «فرد نابینا توی فاصله بین سکو و اتوبوس سقوط کرده و افتاده، پاش شکسته یا بلا دیگر سرش اومده.» علاوه بر این، ایستگاه‌های بی‌آرتی در وسط خیابان قرار دارند و فرد نابینا پس از پیاده شدن، با چالش دشوار عبور از عرض خیابان برای رسیدن به پیاده‌رو مواجه است؛ چالشی که به دلیل نبود چراغ‌های راهنمایی قابل کنترل برای عابران، دوچندان می‌شود.

در مترو، وضعیت ایمنی از این هم نگران‌کننده‌تر است. نبود حفاظ‌های شیشه‌ای در لبه سکوها، که به گفته آب‌روشن در بسیاری از کشورهای جهان یک استاندارد اولیه است، این محیط را به شدت ناامن کرده است. این نقص ایمنی، همانطور که خدایاری اشاره می‌کند، «باعث چند تا حادثه دلخراش شده.» او خاطره شخصی و تکان‌دهنده خود را اینگونه به یاد می‌آورد که در ازدحام جمعیت، با دویدن و تنه زدن فردی بی‌ملاحظه، عصای سفیدش بر روی ریل قطار پرت شد و او در لبه سکویی پرازدحام و خطرناک، بدون اصلی‌ترین ابزار جهت‌یابی خود رها شد.

خوان چهارم: شکستن طلسم استخدام و مطالبه فرصت برابر

این همان خوانی است که آب‌روشن برای کسب استقلال مالی و حرفه‌ای با آن دست و پنجه نرم می‌کرد. طلسمی از پیش‌داوری که بر نگاه کارفرمایان سنگینی می‌کند. آن‌ها به جای سنجش توانایی، ظاهر را قضاوت می‌کنند و با یک جمله‌ کوتاه، فرد را از ورود به دنیای کار محروم می‌سازند. این طلسم تنها زمانی شکست که کرونا «دیدن» را از فرآیند مصاحبه حذف کرد و «شایستگی» فرصت درخشیدن یافت. خدایاری ریشه‌ این نگاه را چنین تحلیل می‌کند که کارفرما با خود می‌گوید فرد معلول «دیگه نمیتونه که سر راه مثلا نون بربری برامون بخره.»

خوان پنجم: مبارزه با دیو بوروکراسی و عدالت روی کاغذ

حتی پس از شکستن طلسم استخدام، دیوی به نام بوروکراسی و قوانین بی‌اثر، استقلال فرد را تهدید می‌کند. قانون سهمیه‌ی ۳ درصدی استخدام معلولان در دستگاه‌های دولتی، نمونه‌ی بارز آن است. به گفته‌ آب‌روشن، این قانون که باید فرصت برابر ایجاد کند، در عمل به یک امید کاذب تبدیل شده است. افراد بسیاری با کسب بالاترین نمرات در آزمون کتبی، در مرحله‌ مصاحبه که به گفته‌ خدایاری «هیچ چارچوبی براش تعیین نشده»، به دلایل سلیقه‌ای یا بهانه‌هایی مانند رد شدن در «کمیته پزشکی»، حذف می‌شوند.

خوان ششم: رویارویی با غول بی‌ملاحظگی

این خوان، نبرد برای حفظ استقلال و کرامت در تعاملات اجتماعی است. از آن فردی که به روایت آب‌روشن، دست او را گرفته و با سرعت می‌دود و می‌گوید «دیدم خیلی آروم میری، میخواستم یکم تند راه بری»، تا بی‌تفاوتی جمعیت در مترو که منجر به پرت شدن عصای خدایاری شد. این غول، گاهی لباس دلسوزی ناشیانه به تن دارد و گاهی زره بی‌تفاوتی در شلوغی. راه درست مواجهه، به گفته‌ خدایاری، یک سوال ساده است: «میشه رفت مودبانه پرسید آیا کاری هست من براتون بتونم انجام بدم؟ آیا کمک نیاز دارید؟»

خوان هفتم: کشتن اژدهای بی‌تفاوتی و آینده‌نگری برای جامعه‌ای عادل

 آخرین خوان، نبرد با بی‌تفاوتی سیستمی است. به باور آب‌روشن، «این شهر فقط برای یک جوان سالم بیست و چند ساله طراحی شده. انگار نه قراره کسی پیر بشه، نه کسی ممکنه معلولیت داشته باشه.» این نگاه کوتاه‌مدت، خطری است که خدایاری درباره آن هشدار می‌دهد و به پیر شدن جمعیت ایران اشاره می‌کند:«آیا جامعه رو برای آینده‌ای که میانگین سنی‌اش شصت یا هفتاد ساله آماده کردیم؟ یا دوباره میخوایم بگیم غافلگیر شدیم جمعه فهمیدیم؟»

آزمون عدالت‌خواهی یک جامعه

داستان خدایاری و آب‌روشن، کارنامه جامعه ما در آزمون عدالت و برابری است. این نبرد برای استقلال، در جوهر خود، تلاشی برای به دست آوردن جایگاه برابر شهروندی است. این آزمون بزرگ را می‌توان با نقل‌قولی از یک فیلسوف آلمانی خلاصه کرد که خدایاری آن را روایت می‌کند، اما با یک تغییر مهم که خودش بر آن تاکید دارد. او اصل نقل‌قول را که به کهنسالان و کودکان اشاره دارد، با افزودن «و افراد دارای معلولیت» کامل می‌کند تا آن را به زمان حال پیوند بزند: «اگر خواستید یک جامعه را بشناسید، ببینید که با کهنسالان، کودکان و افراد دارای معلولیت خود چگونه رفتار می‌کند.»عبور از این هفت خوان، نه وظیفه رستم‌های تنها، که مسئولیت تمام ما برای ساختن ایرانی عادلانه و برابر برای همگان است.




بازگشت به فهرست