JAI NewsRoom مدیریت

مسیرهای پنهان و آشکار ورود کودکان به بازار کار؛ از اجبار خانواده تا ناکارآمدی سیاست‌گذار

17 آذر 1404 | 01:35 •جامعه
مسیرهای پنهان و آشکار ورود کودکان به بازار کار؛ از اجبار خانواده تا ناکارآمدی سیاست‌گذار

کودک کار فقط چهرهٔ خیابان نیست. این قلهٔ کوچکی از کوه یخ عظیمی است که بدنهاش در کارگاه‌های پنهان، مزارع و خانه‌ها پنهان است. پیام روشنفکر، پژوهشگر اجتماعی می‌گوید کار کودک، شکست توسعه است، نه یک مشکل سادهٔ حمایتی.

تصویری که از کودک کار در ذهن داریم کودکی در خیابان است. اما این نوک یک کوه یخ پنهان است. بدنه این کوه یخ دور از چشم ما در کارگاه‌های کوچک و مزارع کشاورزی قرار دارد؛ جایی که سیاست‌گذاران به آن سرک نمی‌کشند. پیام روشنفکر پژوهشگر مسائل اجتماعی در این گفتگو از مسیرهای سه‌گانه‌ای می‌گوید که کودکان را از خانه و مدرسه به بازار کار می‌کشاند، از چهره‌های کمتر شناخته‌شده کار کودک همچون ازدواج زودهنگام و کار خانگی مفرط پرده برمی‌دارد و مهم‌تر از همه، ناکارآمدی سیاست‌گذاری در این حوزه را کالبدشکافی می‌کند.

برای شروع بهتر است بدانیم درباره چه گروهی از کودکان صحبت می‌کنیم. آیا می‌توان کودکان در معرض کار را دسته‌بندی کرد؟ به نظر می‌رسد با یک گروه همگون مواجه نیستیم.

کاملاً درست است. یکی از اولین و اساسی‌ترین خطاها در مواجهه با پدیده کار کودک نادیده گرفتن تفاوت‌های بنیادین میان کودکانی است که درگیر کار می‌شوند. بزرگ‌ترین گروه کودکانی هستند که با والدین یا سرپرستان خود زندگی می‌کنند. این سرپرست می‌تواند پدر و مادر یا دیگر اعضای خانواده باشد. ویژگی اصلی این گروه آن است که کودک تحت اختیار و کنترل یک ساختار خانوادگی قرار دارد هرچند با افزایش سن اين کنترل کمتر می‌شود. در کنار این گروه، کودکان مهاجر قرار دارند که خود به دو دسته مهاجران داخلی و بین‌المللی تقسیم می‌شوند. ممکن است کودکی از یک شهر دیگر به تنهایی به تهران آمده باشد یا به صورت گروهی از کشورهای همسایه مانند افغانستان به ایران فرستاده شود. این کودکان هم عمدتا خانواده دارند اما خانواده در برخی موارد در کنارشان حضور فیزیکی ندارد. و در نهایت گروه سومی وجود دارد که می‌توان آن‌ها را بی‌سرپرست یا بدسرپرست نامید. این کودکان یا سرپرستی ندارند یا به دلیل شرایطی مانند اعتیاد و از هم پاشیدگی خانواده عملاً بدون نظارت مؤثر زندگی می‌کنند. هر یک از این گروه‌ها با عوامل خطر، انگیزه‌ها و ساختارهای حمایتی متفاوتی روبرو هستند. برای مثال رویکردی که برای یک کودک تحت سرپرستی خانواده در تهران طراحی می‌شود برای یک کودک مهاجر که با هدف کار به ایران فرستاده شده کاملاً بی‌ربط و ناکارآمد خواهد بود. نادیده گرفتن این تفاوت‌ها ریشه بسیاری از سیاست‌گذاری‌های شکست‌خورده در این حوزه است.

این کودکان از چه مسیرهای اصلی وارد بازار کار می‌شوند؟ به نظر می‌رسد خانواده نقش محوری در این فرآیند دارد.

بله با اين تذکر که نباید دچار تقلیل گرایی، تک علتی کردن و مقصرپنداری خانواده‌ها شويم، اما عموما خانواده به عنوان اصلی‌ترین نهاد اجتماعی که کودک در آن رشد می‌کند محوری‌ترین نقش را در ورود او به بازار کار ایفا می‌کند که خود به اشکال مختلفی ظاهر می‌شود. گاهی کودک با پیوستن به کسب‌وکار خانوادگی مانند یک مغازه یا کارگاه یا حتی فعالیت‌های غیررسمی مثل زباله‌گردی وارد مشاغل خانوادگی می‌شود. در حالتی دیگر خانواده کودک را به صورت مستقل برای کار می‌فرستد مثلاً با فروختن اجناسی او را روانه خیابان می‌کند. یا اینکه کودک را برای کار نزد یک کارفرمای غیرخانوادگی می‌سپارد. علاوه بر کانال خانواده گاهی هم تصمیم فردی کودک می‌تواند مسیری برای ورود به کار باشد، هرچند این انتخاب معمولاً حاصل سرخوردگی از عرصه‌های دیگر مانند مدرسه یا محیط آسیب‌زای خانواده است و نیازمند تأیید نهایی سرپرست است. مسیر سومی نیز وجود دارد که در آن پیشنهاد کار از بیرون خانواده مطرح می‌شود. این پیشنهاد می‌تواند از طرف یک طلبکار در ازای بدهی خانواده باشد که نوعی بردگی مدرن است یا از سوی کارفرمایی که فعالانه به دنبال نیروی کار ارزان در محلات فقیرنشین می‌گردد. درک این مسیرها نشان می‌دهد که ورود به کار یک طیف پیچیده از اجبار و اختیار است و هر مسیر نیازمند نوع متفاوتی از مداخله پیشگیرانه است.

شما اغلب برای توصیف ابعاد کار کودک از استعاره «کوه یخ» استفاده می‌کنید. لطفاً در این مورد بیشتر توضیح دهید. آنچه ما در سطح شهرها می‌بینیم چه نسبتی با کل واقعیت دارد؟

استعاره کوه یخ ابزاری کلیدی برای فهم ابعاد واقعی و پنهان کار کودک و در عین حال نقدی بنیادین بر رویکردهای سیاست‌گذاری در ایران است. آنچه ما روزمره در تقاطع‌ها، متروها و خیابان‌های شهرهای بزرگ می‌بینیم یعنی کودکانی که به دستفروشی، گل‌فروشی، زباله‌گردی یا تکدی‌گری مشغول‌اند، تنها نوک این کوه یخ است. کمی پایین‌تر در زیر سطح آب لایه‌ای بزرگ‌تر و کمتر پیدا وجود دارد. این لایه شامل کودکانی است که در کارگاه‌های کوچک صنعتی و بخش‌های خدماتی کار می‌کنند. کودکانی که در کارگاه‌های خیاطی، کفاشی، مکانیکی، سراجی، قالیبافی، کوره‌های آجرپزی، رستوران‌ها و مشاغل مشابه در مناطق حاشیه‌ای و شهری مشغول به کارند. این کودکان از چشم عموم دورند و شناسایی آن‌ها دشوارتر است. اما بدنه اصلی و عظیم این کوه یخ که کاملاً در اعماق پنهان است کار کودک در بخش کشاورزی است. این بزرگ‌ترین و در عین حال نادیده‌گرفته‌شده‌ترین بخش ماجراست. در سطح جهانی حدود ۷۰ درصد از کل کودکان کار در بخش کشاورزی، دامداری و شیلات مشغول هستند. در ایران نیز بر اساس برخی تحقیقات این سهم بسیار بالا و نزدیک به ۴۰ تا ۴۵ درصد است. کودکانی که از سنین پایین در روستاها به چوپانی، کار در مزارع و دامداری‌ها مشغول می‌شوند تقریباً هیچ‌گاه در آمارهای رسمی و گفتمان‌های عمومی دیده نمی‌شوند. اهمیت این موضوع در این است که یک شکست استراتژیک عمیق را در سیاست‌گذاری افشا می‌کند. تمام تمرکز رسانه‌ها، سازمان‌های مردم‌نهاد و نهادهای دولتی بر روی همان نوک کوه یخ یعنی کودکان خیابانی معطوف شده است. در حالی که بزرگ‌ترین بخش این پدیده یعنی کار کودک در روستاها و بخش کشاورزی کاملاً از رادار سیاست‌گذار خارج است. این نشان می‌دهد که سیاست‌ها بیش از آنکه مبتنی بر شواهد و واقعیت‌های میدانی باشند بر اساس میزان رویت‌پذیری و برای مدیریت افکار عمومی طراحی می‌شوند نه برای حل ریشه‌ای مسئله.

بحث کار کودک معمولاً بر کار اقتصادی متمرکز است. اما شما در صحبت‌هایتان به پدیده‌های دیگری مانند «ازدواج زودهنگام» هم اشاره کردید و آن را به نوعی کار کودک دانستید. این نگاه از کجا می‌آید؟

این یک نکته بسیار مهم است که تعریف ما از کار کودک را گسترش می‌دهد. بله من معتقدم ازدواج زودهنگام کودکان به ویژه در دختران یکی از اشکال پنهان و شدید کار کودک است. این نگاه از تعریف بنیادین حقوق کودک نشأت می‌گیرد. پیمان‌نامه حقوق کودک و اسناد بین‌المللی تأکید دارند که هر کودکی حق تحصیل، حق بازی و تفریح و حق رشد و سلامت جسمی و روانی را دارد. هر فعالیتی که این حقوق اساسی را از کودک سلب کند می‌تواند مصداقی از کار کودک باشد. ازدواج زودهنگام دقیقاً همین کار را می‌کند. دختری که در سنين پايين کودکی و نوجوانی وادار به ازدواج می‌شود به احتمال قریب به یقین از حق تحصیل باز می‌ماند، دوران کودکی و بازی او به پایان می‌رسد و وارد چرخه‌ای از مسئولیت‌های بزرگسالانه می‌شود که ماهیت آن‌ها کار است: کار خانگی تمام‌وقت بدون دستمزد و تمام وقت که انرژی کودک را می‌گیرند و او را از مسیر طبیعی رشد خود خارج می‌کند. جالب‌تر اینکه اگر دقت کنیم همان سه مسیر ورودی که برای کار اقتصادی برشمردیم در اینجا نیز صادق است. گاهی این کانال خانواده است که به دلایل اقتصادی، فرهنگی یا برای رهایی از بار مالی دخترش را تشویق، ترغیب یا مجبور به ازدواج می‌کند. در مواردی دیگر ممکن است دختری که در یک خانواده پرآشوب و آسیب‌زا زندگی می‌کند ازدواج را به عنوان تنها راه فرار و گریز از وضعیت موجود انتخاب کند که این همان تصمیم فردی کودک است. و در نهایت پیشنهاد می‌تواند از بیرون و توسط خانواده‌ای به عنوان خواستگار مطرح شود که گاهی برای تسویه یک بدهی یا در یک رابطه قدرت نابرابر صورت می‌گیرد. بنابراین با بازتعریف ازدواج زودهنگام به عنوان شکلی از کار کودک ما این پدیده را از یک مسئله صرفاً فرهنگی یا شخصی خارج کرده و آن را در چارچوب وسیع‌تر استثمار اقتصادی و نقض حقوق کودک قرار می‌دهیم. این دو معضل اجتماعی ریشه‌های مشترکی در فقر، نابرابری و نگاه کالایی به کودکان دارند و باید با رویکردی یکپارچه به آن‌ها نگریست.

در همین راستا تکلیف کار خانگی چیست؟ کمک‌کردن فرزندان در امور خانه یک امر معمول است. این کمک از کجا به بعد مصداق کار کودک محسوب می‌شود؟

این سئوال مرز باریکی را مشخص می‌کند. کمک فرزند در امور خانه تا جایی که به رشد، مسئولیت‌پذیری و مهارت‌آموزی او کمک کند و با حقوق اساسی‌اش در تضاد نباشد نه تنها بد نیست بلکه می‌تواند مفید هم باشد. اما مرز میان کمک و استثمار زمانی شکسته می‌شود که کار خانگی به لطمه زدن به حق کودک برای تحصیل، بازی و سلامت منجر شود. استانداردهای بین‌المللی مانند آنچه سازمان بین‌المللی کار (ILO) تعریف می‌کند بر دو معیار اصلی تأکید دارند: مدت زمان کار و ماهیت کار در نسبت با سن کودک. اما اصل حاکم همان تعارض با حقوق بنیادین است. برای مثال اگر کودکی مجبور باشد روزانه ساعت‌های طولانی از یک عضو معلول یا سالمند خانواده مراقبت کند یا مسئولیت کامل نگهداری از خواهر و برادرهای کوچک‌تر، پخت‌وپز و نظافت خانه بر دوش او باشد، این دیگر کمک نیست بلکه مصداق بارز کار کودک است. این یک شکل از کار خانگی استثمارگرانه است. این نوع کار چون در فضای خصوصی خانه رخ می‌دهد و معمولاً درآمدی در پی ندارد اغلب از سوی جامعه و حتی قانون‌گذاران نادیده گرفته می‌شود. معیار اصلی ما باید این باشد: آیا این فعالیت کودک را از تحصیل، سلامت و بازی محروم می‌کند یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت باشد ما با یک شکل از کار کودک مواجه هستیم.

چرا شناخت مسیرهای ورود به کار که در ابتدای گفتگو تشریح کردید باید برای سیاست‌گذار مهم باشد؟

شناخت این مسیرها صرفاً یک دانش نظری نیست بلکه نقشه راه مداخلات پیشگیرانه و مؤثر است. سیاست‌گذاری در حوزه مسائل اجتماعی را می‌توان به مدیریت یک رودخانه تشبیه کرد. رویکرد فعلی ما مانند این است که در پایین‌دست رودخانه ایستاده‌ایم و سعی می‌کنیم با سطل آب گل‌آلود را جمع کنیم. اما یک رویکرد هوشمندانه و ریشه‌ای به بالادست رودخانه می‌رود تا ببیند سرچشمه این گل‌آلودگی کجاست و آن را برطرف کند. شناخت مسیرهای ورود به کار همان رفتن به بالادست و شناسایی سرچشمه‌هاست. وقتی شما می‌دانید که بخش قابل توجهی از کودکان به دلیل سرخوردگی از نظام آموزشی و احساس طردشدگی از مدرسه به سمت کار سوق داده می‌شوند آنگاه متوجه می‌شوید که نقطه مداخله شما دیگر خیابان نیست بلکه آموزش و پرورش است. باید به سراغ اصلاح نظام آموزشی رفت تا برای کودکانی که با روش‌های تدریس فعلی ارتباط برقرار نمی‌کنند یا استعدادهای متفاوتی دارند فراگیرتر و جذاب‌تر شود. یا وقتی تحقیق نشان می‌دهد که وجود یک کودک کار در خانواده ریسک ورود سایر کودکان آن خانواده به بازار کار را به شدت بالا می‌برد یا اینکه بدهی‌های خانواده یکی از عوامل اصلی است آنگاه سیاست‌گذار می‌فهمد که باید بر توانمندسازی اقتصادی خانواده‌های آسیب‌پذیر و طراحی بسته‌های حمایتی هوشمند تمرکز کند. مثلاً می‌توان با ارائه حمایت‌های مالی مشروط به تحصیل فرزندان انگیزه اقتصادی برای فرستادن کودک به سر کار را کاهش داد. بنابراین شناخت مسیرها به ما اجازه می‌دهد از سیاست‌های واکنشی و پرهزینه (مانند جمع‌آوری کودکان از خیابان) به سمت سیاست‌های پیشگیرانه و توسعه‌محور حرکت کنیم. 

با این تفاسیر ارزیابی شما از سیاست‌گذاری‌های فعلی در حوزه کار کودک در ایران چیست؟ آیا این نگاه ریشه‌ای و مبتنی بر شواهد در آن‌ها دیده می‌شود؟

سیاست‌گذاری‌های موجود در ایران در اين موضوع عمدتاً سطحی، فرمالیته و نمایشی هستند و فاقد هرگونه نگاه ریشه‌ای و مبتنی بر شواهد قوی هستند. رویکرد غالب تمرکز بر نوک کوه یخ و پاک کردن صورت مسئله است. طرح‌های مکرر جمع‌آوری کودکان کار از سطح خیابان‌ها بارزترین نمونه این رویکرد سطحی است. این کار مصداق سرپوش گذاشتن بر يک مشکل است. یکی از مشکلات اساسی فقدان سیاست‌گذاری مبتنی بر شواهد است. تصمیمات کلان اغلب بر اساس داده‌های ضعیف و ناقصی که توسط خود نهادهای بوروکراتیک تولید می‌شود اتخاذ می‌شود نه بر پایه تحقیقات مستقل و عمیق دانشگاهی و پژوهشی. یک چرخه معیوب در اینجا شکل گرفته است: از آنجا که سیاست‌گذار قصد استفاده جدی از پژوهش را ندارد پژوهش‌هایی که سفارش داده می‌شوند اغلب بی‌کیفیت و صرفاً برای پر کردن رزومه و تخصیص بودجه انجام می‌شوند. این امر به نوبه خود این تصور را در سیاست‌گذار تقویت می‌کند که پژوهش‌ها کاربردی نیستند و این چرخه ادامه می‌یابد. البته این به معنای نبود پژوهش‌های خوب در ایران نیست. تحقیقات قابل توجه و پایان‌نامه‌های ارزشمندی در این حوزه انجام شده که می‌توانند مبنای سیاست‌گذاری قرار گیرند اما این پژوهش‌ها اغلب در کتابخانه‌ها خاک می‌خورند و به میز سیاست‌گذار نمی‌رسند. در نتیجه ما با سیاست‌هایی مواجهیم که یا کاملاً نمایشی هستند یا بر اساس شواهد ضعیف بوروکراتیک طراحی شده‌اند و به همین دلیل است که پس از دهه‌ها اجرای طرح‌های مختلف وضعیت نه‌تنها بهتر نشده بلکه در برخی ابعاد پیچیده‌تر نیز شده است.

یکی از انتقادات کلیدی شما متوجه نحوه واگذاری مسئولیت این حوزه است. مشکل سپردن این مسئله به سازمانی مانند بهزیستی چیست؟

این نکته سنگ بنای نقد به ساختار سیاست‌گذاری در ایران و ریشه اصلی ناکارآمدی‌هاست. مشکل اصلی، خطا در تشخیص ماهیت مسئله و در نتیجه واگذاری آن به نهادی نامناسب است. کار کودک یک مسئله توسعه‌ای چندبعدی است. این پدیده با سیاست‌های کلان اقتصادی، وضعیت اشتغال بزرگسالان، کیفیت نظام آموزش و پرورش، بحران‌های زیست‌محیطی، مهاجرت‌ و توسعه نامتوازن منطقه‌ای گره خورده است. حل این مسئله نیازمند یک نگاه فرابخشی و مداخلات هماهنگ در تمام این حوزه‌هاست. حالا ما این مسئله پیچیده و توسعه‌ای را برداشته‌ایم و تمام مسئولیت حل آن را به یک نهاد حمایتی مانند سازمان بهزیستی سپرده‌ایم. سازمان بهزیستی با تمام تلاش‌هایش یک سازمان با مأموریت حمایتی و توانبخشی است. ابزارهای این سازمان برای ارائه خدمات به افراد و خانواده‌های آسیب‌دیده پس از وقوع بحران طراحی شده‌اند. این مثل آن است که از اورژانس یک بیمارستان بخواهیم مشکل تصادفات جاده‌ای یک شهر را حل کند. سازمان بهزیستی چگونه می‌تواند جلوی خشکسالی در سیستان و بلوچستان را بگیرد که منجر به مهاجرت و افزایش کودکان کار در شهرهای بزرگ می‌شود؟ چگونه می‌تواند کیفیت آموزش و پرورش را ارتقا دهد تا مانع ترک تحصیل دانش‌آموزان شود؟ چه ابزاری برای تأثیرگذاری بر سیاست‌های اشتغال کشور دارد تا با ایجاد کار شایسته برای بزرگسالان نیاز به کار کودکان را از بین ببرد؟ بنابراین وقتی ما از یک نهاد حمایتی می‌خواهیم یک مسئله توسعه‌ای را حل و سیاست‌های پیشگیرانه تدوین کند از همان ابتدا مسیر را اشتباه رفته‌ایم و شکست را برای آن برنامه تضمین کرده‌ایم.

پس یک ساختار سیاست‌گذاری درست چگونه باید باشد؟

یک ساختار درست باید ماهیت فرابخشی مسئله را به رسمیت بشناسد. در چنین ساختاری به جای تعیین یک متولی واحد باید برای تمام دستگاه‌های مرتبط تکالیف مشخص و قابل سنجش تعریف شود. یعنی وزارت آموزش و پرورش مکلف شود نرخ ترک تحصیل را کاهش دهد. وزارت جهاد کشاورزی موظف شود از معیشت روستاییان حمایت کند تا از مهاجرت آن‌ها جلوگیری شود و ... . در این نگاه سازمان بهزیستی و نهادهای حمایتی نقش حلقه نهایی زنجیره را ایفا می‌کنند. یعنی رسیدگی به آن دسته از کودکانی که با تمام این اقدامات پیشگیرانه به دلایلی همچنان آسیب‌پذیر باقی مانده‌اند. اتفاقاً در برنامه ششم توسعه برای اولین بار در تاریخ برنامه‌ریزی ایران یک گام مهم و درست برداشته شد. ماده مربوط به کاهش کار کودک (ماده ۸۰) هرچند نگاه آسیب اجتماعی به موضوع داشت نه توسعه ای، اما دست کم این مسئله را در سطح یک سند توسعه ملی مطرح کرد که این خود یک شناخت درست از ماهیت توسعه‌ای مسئله بود. این یک فرصت طلایی بود. اما متأسفانه این فرصت تاریخی به سرعت از دست رفت. چرا؟ فارغ از کم کاری و اولويت ندادن مجلس و بی توجهی نهادهای مدنی در مطالبه  اجرای اين ماده، چون مسئولیت اصلی اجرای این هدف توسعه‌ای در همان برنامه ذیل همان ماده مجدداً به سازمان بهزیستی واگذار شد.این نشان‌دهنده سکون نظام بوروکراتیک و ناتوانی آن در خروج از الگوهای فکری و عملی قدیمی است.

در این میان سازمان‌های مردم‌نهاد چه نقشی ایفا می‌کنند و عملکردشان را چطور ارزیابی می‌کنید؟

سازمان‌های مردم‌نهاد بازیگران مهمی در این عرصه‌اند اما باید نقش و عملکرد آن‌ها را با نگاهی واقع‌بینانه و چندوجهی ارزیابی کرد. آن‌ها می‌توانند نقش‌های متعددی ایفا کنند هرچند در عمل عمده فعالیت آن‌ها در یک حوزه متمرکز شده است. اصلی‌ترین و شناخته‌شده‌ترین کارکرد آن‌ها نقش حمایتی و خدماتی است. آن‌ها با ارائه خدمات آموزشی، بهداشتی، غذایی و حمایتی به کودکان کار و خانواده‌هایشان خلاءهای جدی حضور دولت را پر می‌کنند. این خدمات بسیار ارزشمند و حیاتی هستند به ویژه برای گروه‌هایی که دولت آن‌ها را نادیده گرفته است مانند کودکان مهاجر و فاقد مدرک که سال‌ها توسط همین سازمان‌ها تحت پوشش آموزشی قرار گرفته‌اند. اما این رویکرد محدودیت‌های جدی دارد. اولاً مقیاس فعالیت این سازمان‌ها در برابر ابعاد میلیونی مسئله بسیار کوچک است. ثانیاً اکثر آن‌ها در شهرهای بزرگ به خصوص تهران متمرکزند و به بخش بزرگی از کودکان کار در مناطق روستایی و شهرهای کوچک دسترسی ندارند. اما این سازمان‌ها پتانسیل ایفای نقش‌های استراتژیک دیگری را نیز دارند. آن‌ها می‌توانند به عنوان دیده‌بان عمل کرده و با ایفای نقش نظارتی و حمایت‌طلبی، دولت را برای اجرای تعهداتش تحت فشار قرار دهند. همچنین جامعه مدنی می‌تواند با پیشگامی و طرح مسائل جدید موضوعات نوظهور مانند کار کودک در فضای مجازی را شناسایی کرده و به دستور کار عمومی و دولتی اضافه کند. در نهایت این سازمان‌ها می‌توانند در قالب همکاری و مشارکت به عنوان همکار اجرایی دولت در پروژه‌های مشترک عمل کنند. در مجموع جامعه مدنی ایران در حوزه کار کودک نقشی حیاتی اما عمدتاً حمایتی و محدود به ارائه خدمات مستقیم ایفا می‌کند. این سازمان‌ها درگیر ارائه مراقبت‌های تسکینی برای یک بیماری سیستماتیک هستند. پتانسیل عظیم آن‌ها برای ایجاد تغییرات ساختاری از طریق حمایت‌طلبی و نظارت تا حد زیادی مغفول مانده است.

در پایان با توجه به این تحلیل اگر قرار باشد یک تغییر کلیدی برای شروع یک حرکت جدی در مقابله با کار کودک در ایران ایجاد شود آن تغییر چه خواهد بود؟

اگر بخواهم تمام این تحلیل را در یک نقطه کلیدی خلاصه کنم آن تغییر یک تغییر شناختی و پارادایمی است. حیاتی‌ترین و بنیادی‌ترین تغییری که نیاز داریم در ذهنیت و نگاه سیاست‌گذار به مسئله است. ما باید از این پارادایم سطحی، واکنشی و حمایتی که بر علائم قابل مشاهده متمرکز است عبور کنیم. تغییر کلیدی بازتعریف کار کودک از یک معضل اجتماعی ـ حمایتی به یک شاخص شکست توسعه است. باید بپذیریم که وجود کودک کار نشانه ناکارآمدی نظام‌های بزرگ‌تری همچون آموزش، اقتصاد، کشاورزی و برنامه‌ریزی ملی است. این تغییر شناختی باید به یک تغییر ساختاری منجر شود: ایجاد یک سازوکار سیاست‌گذاری فرابخشی و قدرتمند که توانایی هماهنگ کردن تمام دستگاه‌های مسئول را داشته باشد. ما باید از پرسیدن این سئوال که چگونه کودکان کار را از خیابان جمع کنیم؟ دست برداریم و این سئوال را بپرسیم که چگونه جامعه‌ای بسازیم که در آن هیچ کودکی برای بقا مجبور به کار نباشد؟ پاسخ به این دو سئوال دو دنیای کاملاً متفاوت از سیاست‌ها و اقدامات را پیش روی ما قرار می‌دهد. حرکت از سئوال اول به سئوال دوم همان تغییر کلیدی است که می‌تواند سرآغاز یک راه جدید و مؤثر باشد.

بازگشت به فهرست